madhav
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم ور عشقی ز نیک و بد ندارم جزغم
یک همدم با وفا ندیدم جز درد یک مونس نامرد ندارم جزغم
کلمات کلیدی :
¤ محسن| ساعت 10:59 صبح چهارشنبه 88/6/18
نوشته های دیگران ( )
اشتباهی که یک عمر پشیمانم از آن
اعتمادی است که بر مردم دنیا کردم
کلمات کلیدی :
¤ محسن| ساعت 6:45 صبح جمعه 88/6/6
نوشته های دیگران ( )
گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....
کلمات کلیدی :
¤ محسن| ساعت 7:17 صبح دوشنبه 88/6/2
نوشته های دیگران ( )
به نیمکتش نگاه میکنم ، پنج ردیف از من جلوتر ، چقدر موهای طلاییشو دوست دارم ، برمیگرده و نمره ی صدشو نشونم میده و میخنده ، چقد دوست دارم مال من باشه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ...روم نشد !
***
جشن فارغ التحصیلیه ،
میاد طرفم و مدرکشو جلو چشام تکون تکون میده ، بهم میگه : تو بهترین دوست منی . سرش رو میاره بالا و گونه ام رو میبوسه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی...روم نشد !
***
پدرشو از دست داده ، دیگه تنهای تنهاست ، تو کلیسا بغلم میکنه ، میگه : حالا دیگه فقط تو رو دارم . گونه ام رو میبوسه ، اشک هاش صورتمو خیس میکنه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی... روم نشد.
***
نصفه شبه ، بهم زنگ میزنه ، داره گریه میکنه ... میگه پسره تنهاش گذاشته ، میخواد برم پیشش ، میرم خونه اش ، سرشو میذاره رو شونه ام و گریه میکنه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ... روم نشد .
***
رو صندلی کلیسا خشک شدم ، دارم یخ میزنم ، من دوستش داشتم و اون حالا داره ازدواج میکنه ، دلم میخواست همونجا داد بزنم که دوستش دارم ولی... روم نشد .
***
امشب هوا بارونیه ، بازم تو کلیسام... ولی اینبار همه ساکتن ، به تابوتش خیره شدم ، هیچی نمیگفتم ، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه ، دفتر خاطراتی که از توی اتاقش پیدا کرده بودم ، توش نوشته بود : بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولی... روم نمیشه ، کاش اون یه روز بهم بگه دوستم داره...
کلمات کلیدی :
¤ محسن| ساعت 5:53 صبح دوشنبه 88/6/2
نوشته های دیگران ( )
خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
RSS
Atom
:: بازدید امروز ::
4
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
29684
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
دل شکسته[9] . دیوانه[6] . گناهکار[3] .
:: آرشیو ::
فروردین 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
:: لینک دوستان من::
haghjoo
siahpoosh
sakhi54
درد دل
برای هیچ کس
esperance
7teer
sayehayam
onmylove
mrassa
vahiid
**** نـو ر و ز*****
سرفرازان
motorcycle
argon
iman44
webnava
aseman
IRANHOTELONLINE
همیشه دلتنگ
تبدیل سال شمسی به میلادی
2dar2
2bia2pool
khanoomi
مرکز سی دی ،فیلم ،بازی....خرید پستی
:: لوگوی دوستان من::
" alt="sosano - به روز رسانی : 4:53 ع 89/4/28
عنوان آخرین نوشته : بیوگرافی جنیفر لوپز" width='85' >
::وضعیت من در یاهو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
FreeCod Fall Hafez